درد الانم نبودنش نیست...این دل بدبختمه که آروم نمیگیره..هر لحظه نبودنشو مبکوبه توی سرم و میگه تقصیر خودت بود...آخه من چرا....
میدونم میای و میخونی...مهم نیست...هر چند که به همه ی دنیا شک دارم..ولی توام بی جواب نمیمونی.مثل همه...یه روز مطمئنم جامون عوض میشه...اونی که گریه میکنه میشه تو.اونی که میخنده میشه من...
خیلی وقته كه با تو زندگی می كنم! .. چشمانم كه می بندم تو را میبینم ! خب همین بسه برام...!راضیم میکنه!! راضی که نه ولی خب.چاره ای ندارم...!شبها همیشه عجولم برای خواب!... برای خواب که نه...برای بستن چشمهایم و امدن تو!!! شبها چراغ را خاموش میکنم.دراز میکشم و با شوق چشمانم را میبندم!!! و انتظارت میکشم.....!! در باز میشود تو میایی....! از آن نگاههای قشنگ و معنی دار میکنی هر دو میخندیم....! آشفته می نویسم امشب ؟ تو ببخش .. بعضی شب ها - مثل امشب سرم پر می شود از این حرف های هرگز نگفته ! و تا برایت ننویسم آرام نمی شوم...! به دل نگیرحرف دلمو! امشب هم از اون شب های دیوانگی ام هست .. كمی كه بنویسم ، آرام می شوم... ...گفته بودم بی تو سخت میگذرد بی انصاف.... حرفم را پس میگیرم... بی تو انگار اصلا نمیگذرد دلتنگم گله نازم دلم برات تنگ شده واسه اون نگاهات برای اون چشمای نازت....اونا نزاشتن پیش هم باشیم....میدونم من اخر از دلتنگی میمیرم.....خدا ازت گله دارم چرا این کارو با من میکنی مگه من چیکار کردم.....
بمیرد انکه جدایی را بنا کرد من را از تو.تو را از من جدا کرد اما هیچکس اونو مثل من دوست نداشت فقط اینو میتونم بگم من بدون اون میمیرم. مثل اینکه براش خیلی مهم بودم! صبر کن .......... دست خودم نیست که واست اشکامو جاری می کنم آسمونی رو دوست دارم که بارونش فقط واسه شستن غم های تو بباره ... به آخر خط رسیده بودم… باید بهش ثابت میکردم دوستش دارم… خیلی عصبانی بودم.. گفت:اگه دوستم داری رگتو بزن… گفتم مرگ و زندگی دست خداست… گفت:دیدی دوستم نداری؟ خیلی بهم بر خورد تیغو برداشتم رگمو زدم… وقتی تو آغوش گرمش جون میدادم آروم زیر لب گفت:اگه دوستم داشتی تنهام نمیذاشتی.... خدا کجاست ؟...سرم را بالا می آورم... شاید خدا آن بالا ها باشد... سرم را پایین می آورم... شاید خدا این پایین باشد... می گویند خدا همیشه همه جا پیش ماست... راستی... خدا که خودش پیش ماست... پس آدم ها را کجا می برد...؟ پ.ن : دوباره مرگ... دوباره تنهایی... دوباره تنها شدن... این روزها تلخند...مثله همه ی اون قهوه هایی که با هم می خوردیم... مثله سرمای دستهای تو ... مثله اشک های یخ زده ی مامان... مثله شروع قصه ها ی مامان بزرگ... اما هیچکس اونو مثل من دوست نداشت تقدیم به عشقم به خاطر تو سکوت را در شب، شب را در تاریکی دوست دارم به خاطر تو قلب را در سینه و تو را در قلب دوست دارم نمی گویم برایت میمیرم به خاطرت زندگی میکنم (تقدیم به عشفم) تقدیم به کسی که شمع را به نامش و به خاطرش روشن میکنم. دوستش داشتم همچنانکه باغبان گل زیبایش را دوست میدارد ، میپرستیدمش همچنانکه عاشقی معشوقه اش را میپرستد... ..، ولی این عشق را بخاطر دوستم برای ابد در دل خود مدفون ساختم و قلب حساس و زود رنجش را باو سپردم. باشد که قدر و قیمت آن زیبا صنم را در این گیتی پهناور بداند !؟ مدتی بود که دیگر احساس تنهایی نمی کردم ، از تنهایی دور بودم ، درد و دلم را به همدل زندگی ام می گفتم ، هیچ غم و غصه ای در دلم نبود ، اما اینک باید به استقبال تنهایی بروم…
|
About![]()
خدایا افراد تنها رو تنها نذار Archivesتير 1391بهمن 1390 دی 1390 تير 1390 AuthorsسامانLinks
تقدیم به تنها عشقم
Specific![]() ![]() ![]() LinkDump
خاطرات |
![]() |
سفارش کد رايگان |